سال ٩٨ سال عجیبی بود برای من. سالی که اونقدر چشمم چیزای جدید دید و اونقدر باورام تغییر کرد که فکرشو هم نمیکردم. سالی که تا تونستم از ادما زخم خوردم و یاد گرفتم جای روابط احساسی، منطق رو واقعا بیارم وسط و جایی که لازمه از دوست داشتنهام هم بگذرم و رها کنم، و یا بجنگم و نذارم هیچی این گره رو خراب کنه. خب. بعد از تموم چیزایی که دیدم فقط به عنوان یه درددل چند خطی بذار بگم که حالم از تموم زخم زبونا و نفهمیهای ملت به هم میخوره. از اینکه نمیفهمن درست و غلط رو. فقط "غلط" رو "هرچیز مخالف عقیده خودشون" تعبیر میکنن! که تو هر موضوعی یه کسی بود امسال که یه انگی بهم بزنه و زخم بزنه به قلبم و بره! و من هربار سکوت کنم و ادامه بدم تا جایی که برسم به همین نقطه که توش گیر افتادم! ترس از اجتماع و ادما. فرار کردنم از دوست داشتنیهام و همه افکار مسمومیکه کاش درکی ازش داشتن. که کاش حداقل خودم انقدر بی دفاع نبودم و جونِ مقابله داشتم. که چقدر سیاهن افکار ادما.
طرح تولید گندم و جو پوست کنده بازدید : 279
سه شنبه 5 اسفند 1398 زمان : 16:13